الـــهی ... بـی پنـاهـان راپنـاهـی
با خاطری خستــه … و دل به تو بستــه!
دست از غیر تو شستــه …
درانتظار رحمتت نشسته ام .
میدهی کریمی ! نمی دهی حکیمی !
می خوانی شاکرم ! میرانی صابرم …
الهی : احوالم چنانست که می دانی و
اعمالم چنین است "که می بینی...
نـه پـای گـریز دارم و نـه زبان ستیز…
الـهی مشت خاکی را چه شاید و
از او چه برآید و با او چه باید ؟؟؟
دســتم بــگــــیر ...