دِلـــت کـه گـرفــت!
دیگــه مِـنـتِ زمیـــن را نَــکـش!
راهِ آسمـان همیــشه بـاز است!
پــَـر بـِـکـش !
او همیشه آغــوشش بــاز است!
نَـگفته تـو را می خوانـد ...
بــهـتـرین دوستــــ مـن ،
خـــداستـــــ،
او آنـقدر خوبــــ استــــ؛
کـه اگــر یـک گــل بــه او تـقدیـم کـنید...
دسـته گـلی تـقدیـم تـــان میـکند.
و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم،
دسـته گــل هـایـش را پــَس بــگـیرد.
آیــا دل کـسی کــه :
از هـمه نــاامــید شـده و خـستـه و مـجروح شـده ...؟
از پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله روایت شده است که فرمودند:
السُـکوتُ ذَهَـبَ وَ الکَــلامُ فِضَّــة
سکوت طلاست، و سخن نقره.
در فضیلت سکوت مطالب بسیاری در کلام معصومین(ع) ؛
و بزرگان ذکر شده است که ما به اختصار به آنها می پردازیم.
اول عبادت سکوت است.
اول علم سکوت است.
خاموشى و سکوت درى است از درهاى حکمت.
عبادت ده قسم است؛
نُه قسمت آن در سکوت و خاموشى است.
سکوت میراث حکمت است.
آبادترین مکانها دلهاى مردان شایستهى ساکت باشد.
بهترین عبادت سکوت است
سکوت طلا و سخن نقره است.
از نشانههاى کمال اسلام شخص، ترک سخن بیهوده است.
چون خرد به مرتبه کمال رسد گفتار کاهش مىیابد.
روزی در هوای گرم مدینه " زنی جوان و زیبا در حالی که :
طبق معمول روسری خود را به پشت گردن انداخته و دور گردن
و بنا گوشش پیدا بود" از کوچه عبور می کرد.
مردی از اصحاب رسول خدا(ص) از طرف مقابل می آمد.
آن منظره زیبــا"سخت نظر او را جلب کرد و چنان غرق تماشای
آن زیبــا شد که از خودش و اطرافیانش غافل گشت .
و جلو خودش را نگاه نمی کرد. آن زن وارد کوچه ای شد و
جوان با چشم خود او را دنبال می کرد.
همانطور که می رفت ...
ناگهان استخوان یا شیشه ای که از دیوار بیرون آمده بود"
به صورتش اصابت کرد و صورتش را مجروح ساخت ،
وقتی به خود آمد که خون از سر و صورتش جاری شده بود.
با همین حال به حضور رسول اکرم (ص)رفت ...
اینجا بود که آیه مبارکه نازل شد:
ای پیامبر! به مو منان بگو ؛ که دیده هاشان را فرو گیرند"
که آن برای ایشان پاکیزه تر است .
به درستی که خداوند متعال "به آنچه می کنند "آگاه است .
( استاد شهید مرتضی مطهری )
زنـــدگـی ،
ارزش آنرا دارد که به آن فکر کنی !
زندگی ، لحظه دیدار گلی خفته در گهواره استــــ !
زندگی ، بوسه به لبهای گلی بیدار استـــ !
زندگی ، جرعه آبی است به هنگامه ظهر"در بیابانی داغ !
زندگی ، دستــ نوازش به سَر نوزاد استــــ !
زندگی ، بوسه به لبهای همان گل که :
به شوقتــــ همه شبــــ بیدارستــــ .
زندگی ، چشمه جوشان صفا و پاکی استــــ !
زندگی ، موهبتــــ عرضه شده "بَر انسان استـــ !
زندگی ، قطعه سرودی زیباستــــ کـه چـکاوکــ خـواند ،
که به وَجـدتــــ آرد " به سرشاخه امــیـد و رجـــا !
زندگی ، لــحظه دیـــدار بـه هنــگامه یــــأس !
زندگی ، تــکیـه زدن بــر یـــار استــــ !
زندگی ، شوق وصال یار استـــ ... تـا یـــار کـه ...؟؟؟
اگــر شــرایـط زنــدگـی مــا خـوبـــــ نـیستــــــ ،
احتمالا " یکی از مسئو لیتهایمان را ؛ غفلت کرده ایم و
بـــه آن عـنایتـــ نـداریـم.
و آن مسئولیت "عَـــبد"بودن ماست ،
در برابر خـــداونـد قــادر و متــعال. مــا بــنده خــدائیم..
این مسئولیت بزرگـــــ را " ما حواسمان بــه آن نیست.
من اگــر بـاور داشـتم... "
یـقـین داشتم... " کــه بـَـنده خــدا هستم،
بــایــد " از خــدا تـبعـیتـــــ کـنـم.
( وَ یـکـــ جـوری " زنـدگـی مـی کــنم .) "
( یــک جــوری " رابــطه بــا هـمـسرم بـرقــرار مـی کـنم.)
کـــه خـــداپــسنــدانــه بـاشــد.
(اگر این رو بهش توجه نداشتم ... "
بــَراساس سلیــقه خـودم "
با همسرم رفتار و زندگی میکنم .!.ومسئولیتم و ایفا میکنم.)
مَـــثــلا :
امروز صبح از خواب برمی خیزم"
اگــرحالم خوبــه... عشق ورزی میکنم. !!!
فــردا صـبح " حـالـم خـوب نـیستــــ " بــَد خـلـقـی مـیکنم...!!!
انسانی کــه بــنده خــداستـــــ "
خــدا بـه او اجازه نـمی دهد،هر رَوشی که خواست رفتار کند.
خـــداوند متــعال می فر مایند:
اگر بنده من هستی! باید آن گونه رفتار کنی" که من می پسندم.
ای زن "حق نداری در برابر ظلم و بی احترامی کُــرنش کنی...
وکــیـل مـدافـع زَنـــــ ؛ خــود خــداونــدسـتــــ.!!!
و امـــا ... ای مَرد " حق نداری ، بی ادبی ، و........
بــد خـلقی و دروغ و دوروئـی داشـته بـاشـی.
و تابع نفس شیطانی خودتــــ باشی" نَــه نفس خدائی خودتــــ.
اگــر تلخ کــام بــودی باهـمـسرتـــــ "
عـبادیـات تـو را ؛ قـبول نـمی کـنم.
اگــر من بانگــاه خدائی در زندگی خانوادگی ام شکل گرفتم،
اگــردرنگــرش عبادی و الهی خودم زندگی کردم ... مَفاهیمش ،
خیلی متفاوت ست، با زمانی که تبعیت از نگاه شیطانی کنم.
خــــدایـــا " بــارالــها " پــروردگـــارا "
چـنـان کن سرانـجـام کـار ...
تــو خشنود باشی و ما رستگار.
.
کسی را تـحقـیر مـکن ،
شاید " مـحبـوب خــدا " باشد؛
دلی را نشکن، شاید " خــانــه خـــدا " باشد ؛
از کمکی دریغ مکن، شاید کــلید بهشت باشد ؛
سـر نــماز اول وقـتــــ حــاضـر شــو،
شاید آخرین دیدارت با " خــــدا " در زمین باشد.
6. حقیقت رنگـــ کردن مردم " عینکی شدن خود است.
7. زنی که جواهر است از جواهرات برای خویش بت نمی سازد.
8. مطالعه یک کتاب تجربه یک زندگیست.
9. دل تنها عضوی است که با نگاه لمس می شود .
10. چشم دروغــگــو بیشتر از حــد مـعـمول " پـــلک می زند.
11. کودکان همه خوبند" اگر خلاف کردند بزرگترها را ادب کنید.
12. رابطه ای که با هوس شروع شود، با تنفر خاتمه می یابد.
13. چاله شکست پُر است از انسان های تندرو.
14. دوست جــدیـد دنــیای جــدیــد است.
15. همه از عشق دم می زنند اما عاشقان در سکوت می میرند.
16. هر کس در هنگام شکست ها " نشکند پیــــــروز است.
17. همه انسان ها در شهر خیال خویش اسطوره هایی منحصر به فَردند.
18. زنــدگی ساختنی است نـَــــه گذرانــدنـی.
19. جـهان بـــزرگتـر از آن است کـه :
با کار تــو خــراب شود ...
ای دوستــــ " بــا گـــناه خود را خراب نکن ...
20 . غــرور انــهدام است مـغرور نــباش.
21. ای انسان بـمان برای سـاخـتن و نـساز بـَرای مـانـدن.
22. امروز فرصتی است "برای جبران دیــروز و ساختن فــــردا.
23. ارزانـترین و زیــباتـریـن آرایـش صــورت لــبـخـنـد است.
24. بـــقـا از آن خــداونــدست" باور ندارید ،از گذشتگان بپرسید.
25. کسی که هــدف هـای بــزرگ دارد بــزرگ می مــیرد.
26. در مـیـدان عـشق قـاتـل و مـقتـول مـحبـوب یکدیگرند.
بــرای هــمه بیـماران در کـل جـهان ؛
عافیت و صبر و شکیبائی و امید به قدرت لا یزال الهی؛آرزومندم.
و شفای عاجل؛برای همه بیماران از آن یکتای مـهربـانـتر ازمــادر...
با همین دست، به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی " جان تو عادت کردم
جا... برای من گنجشک زیـاد است ، ولی
بــه درخــتان خــیابان تـو ... عادتـــــ دارم
گرچه گلدان من از خشک شدن میترسد
بــه تــه خــالی لـــیوان تـو عـادت کردم
دستم اندازه یک لمس بهاری سـبز است
بس که بیپرده به دستان تو عادت کردم
مانــدهام آخـر ایـن شـعر چـه باشد انـگار
بـــه نـدانـستن پـایـان تـو عـادت کـردم
( علی اکبر رشیدی )
پیرمردی که روی آنتن از پیرزنی خواستگاری کرد.!!!
روزی رفته بودم به آسایشگاه و بـــا عَــمـو سـعـید،
مسوول آسیاشگاه آشنا شده بودم.
یک روز سراغش رفتم و پرسیدم:
عمو سعید شما که چند بار گفتید:ما اینجا عروسی راه می اندازیم،
الان کسی را نداریدکه در مراحل خواستگاری باشد؟
گفت چرا! یک سیمرغ داریم :
(فـامیـل آقـای دامـاد مــا" سـیمـرغ بــود .)
که می خواهد بــرود خـواسـتگاری یـکی از خـانـم هــــا.
گـفـتم ایـن را روی آنـتن بیـــاور!... و عــمو ســعید هــم " قبول کرد...
آژانـس گــرفتــم و راهـی آســایــشگاه در شـهریــار شـدم.
سـاعت پـنـج بـود کـه رسـیدم و دیــدم آقــای سـیمـرغ ؛ یـعنی :
آقــای دامــاد رفــته حــمـام عـــروسـی ( لی لی لی لی للللللللی )
...مــا بـایـــد،دو سـاعت بــعد روی آنـتن مـی رفــتیم ...!!!
هــنوز نــَه دامــاد آمــاده بــــود و نــَه عــروس.
بـــالاخـره لـباس تـنشان کــردیـم و بـردیـم تـــهران و روی آنـتـن...!
و به سلامتی و دل خوشی؛
مراسم خواستگاری با شـورو شـعفـــ هر چه بیشتر انجام شد.
انشاءالله " خوشبخت بشن...و بـه پــای هـم " پــیر و پــیرتر.