روزی روزگاری ماهی کوچولویی همین طور که:
توی آب شنا می کرد ،
احساس کرد مسیرش خود به خود و بدون اختیار او
عوض می شود و هر چه تلاش می کرد "
مثل گذشته شنا کند نمی توانست .
همین طور که می رفت ، احساس کرد آب به سمت بالا،
می رود و حسابی هم خسته شده بود !
ناگهان صدای آوازی شنید ، خوب گوش کرد .
اول فکر می کرد که شاید صدای یک روباه است .
بعد گفت : " نه ! صدای یک کلاغ است !
و باز گفت : " باید صدای یک اسب باشد ! "
همین طور که آب به سمت بالا می رفت ،
ماهی هم بیشتر به سطح آب نزدیک می شد .
یک دفعه چشمش به قورباغه ای افتاد ...
که در حال خواندن است !
مـاهی با خودش فکر کرد که :
حالا تو این وضعیت عجیب و غریب این قورباغه هم ؛
ابـــو عــطا مـی خــوانـد !
عشق" یعنی گل بجای خارباش
پل بجای این همه دیوار باش
عشق" یعنی یک نگاه آشنا
دیــدن افــتـادگــان زیــرپــا
زیرلب با خود ترنـم داشـتن
برلب غمگین تـبسم کاشـتن
عشق" آزادی، رهایی، ایمنی
عشق" زیبایی، زلالی، روشنی
عشق" یعنی تنگ بی ماهی شده
عشق" یـعنی مـاهـی راهـی شـده
عشق" یعنی مرغهای خوش نفس
بــردن آنـها بــه بــیرون از قـفس
عشق" یعنی برگ روی ساقهها
عشق" یعنی گل به روی شاخهها
عـشق" یعنی جـنگل دور از تـَـبـر
دوری سرسبزی از خوف و خطر
آسـمـان آبـی دور از غـــبـار
چـشمک یـک اخـتر دنـبالهدار
عشق "یعنی از بـدیـها اجـتنـاب
بـردن پـروانـه از لای کـتاب
عشق" زنـدان بـدون شـهرونـد
عشق" زندانبان بدون شهربنـد
عشق" یعنی کـاهش رنج بشر
در مـیـان ایـن هـمه غـوغـا و شر
عشق" یعنی ؛ سـوختـنـها از درون
عشق" یعنی؛ با تو خواندن ازجنون
عشق" یعنی ؛ دل تـراشـیدن ز گل
عشق" یعنی؛گم شدن در باغ دل
عشق" یعنی؛ تـو مـلامتـــ کن مرا
عشق" یعنی؛می ستایم من تورا
عشق" یعنی؛در پـی تـو در بـه در
عشق" یعنی؛یکــــ بیـابان دردسر
عشق" یعنی؛بــا تـو آغــاز سفــر
عشق" یعنی؛قـلـبی آمـاج خـطـر
ای تــوانـا نـاتــوان عـشق بــاش
پـهلـوانـا، پـهلـوان عـشق بــاش
پـوریایعشق" بـاش ای پـهلوان
تـکـیه کـمتر کـن بـه زور پـهلوان
حــجــاب در قــــرآن :
زن در شرافت و حقوق و شخصیتِ انسانی با مردان برابر است.
واجب بودن حجاب برای زنان از ضروریات دین مبین اسلام است.
واجب بودن حجاب از نظر قرآن،
گفتار پیامبراکـــرم (ص) و امامان معصوم(ع) نیز به حکم عقل و
اجماع رأی فقها و علمای اسلام امری ثابت است.
در قرآن، حدود چهار آیه به واجب بودن حجاب دلالت دارد.
اما در مورد حفظ عفت و پاسداری از حریم آن،
بیش از ده آیه در قرآن وجود دارد.
آیه ۳۰ سوره نور ، ۵۹ وَ ۳۳ وَ ۲۳ سوره احزاب، آیه ۳۰ سوره نور:
((وَ قُلْ لِلْمُؤمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ اَبْصارِهِنَّ و یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدینَ زِیْنَتَهُنَّ إِلا ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلی جُیُوبِهِنَّ وَ لاَ یُبْدینَ زِینَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ ...؛
ای پیامبر! به زنان باایمان بگو چشم های خود را "
(از نگاه به نامحرمان) فرو گیرند، و دامان خویش را حفظ کنند،
و زینت خود را جز آن مقدار که نمایان است " آشکار نسازند،
و (اطراف) روسری های خود را بر سینه خود افکنند .
(تا گردن و سینه با آن پوشیده شود.)
و زینت خود را آشکار نسازند مگر :
برای شوهران شان و سایر افراد محرم شان ...)).
در این آیه به موضوعاتی اشاره شده است:
زنان باید دیدگان خود را از نگاه به نامحرم فرو خوابانند.
زنان باید دامن خود را از هر نوع عامل بی عفتی حفظ نمایند؛
و زینت خود را جز آن مقدار که بـطور طبیعی است"پنهان سازند.
زنان باید زینت خود را جز برای افراد محرم آشکار " نسازند.
پس نــباید بــــه او هـــمانــند:
یـکــــ کـالای تـبلیـغاتـی بـرای جـلبـــــ مشـتری نـــگاه کرد.؟
حجاب عاملی است که : جلوی این نگاهها را می گیرد؛
و مـانــع از هـم پــاشـیدگـی خـانـواده هـا می شود.
اگــر بـه دسـتاوردهای درخشان قـوانین اسلام تــوجه نمی کنیم،
لااقــل از ضـرر و زیـان خـانـمانـسوز بـی بـند و بــاری عـبرت بـگیریم.
این واقعه دلخراش را به همه "
مسلمانان جهان تسلیت عرض می کنم.
در هشتم شوال سال 1344 هجری قمری
پس از اشغال مکه ، وهابیان به سرکردگی عبدالعزیزبن سعود
روی به مدینه آوردند و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر،
سرانجام آن را اشغال نموده ،
مأمورین عثمانی را بیرون کردند و به تخریب قبور ائمه بقیع و
دیگر قبور هم چنین ،قبر ابراهیم فرزند پیامبر اکرم (ص)
قبور زنان آن حضرت"
و قبر ام البنین مادر حضرت اباالفضل العباس (ع)
و قبر عبدالله پدر پیامبر و اسماعیل فرزند امام صادق(ع)
و بسیاری قبور دیگرپرداختند.
ضریح فولادی ائمه بقیع را که در اصفهان ساخته شده بود و
روی قبور حضرات معصومین :
امام مجتبی ، امام سجاد ، امام باقر و امام صادق(ع)
قرار داشت را از جا در آورده ، بردند .
اما این اولین حمله آنان به مدینه نبود .
آنان در سال 1221 هجری نیز یک بار دیگر به مدینه هجوم برده ،
پس از 1.5 سال محاصره توانسته بودند آن شهر را تصزف کنند.
و پس از تصرف ؛ اقدام به غارت اشیای گرانبهای؛
حرم مطهر پیامبر اکرم (صلی لله علیه وآله و سلم)
و تخریب و غارت قبرستان بقیع نمودند.
آسمان فـرصتــــِ پـَرواز بُـلنـد استــــ ،ولــی...
قِـصـه این استــــ؛چـه انـدازه کَـبوتَر بـاشی...
پــرواز را فـرامـوش و آسـمان را از یـاد می بـرنـد؛
پـرنـدگـانـی کـه : سـرگـرم دانـه چـیدن مـی شونـد و ...
پـَرتـاب سَــنـگــِـ کـودکـی بـازیـگـوش مـیتـوانـد؛
یـادآور پـرواز آنـها بـاشـد .
پــرواز و آسـمان را همیـــشه " بـخـاطـر بـسـپار ...
پـس ، شـادمـانـه بـالـهـایـتـــ را بـگشا .... بی هیچ ترسی ...
و بــیـاد آور : کـبـوتـر هـا ؛ هـمیـشه در لانه ماندنی نیستند ...
و اجـازه نـَده ؛ لانـه کـوچـکـــ تــو قَـَفـَستــــ بــاشـد...
درآسـمـان خـوبـی هـا ، پــرواز را آغـــاز کـن ...
تــا اوج " وَ حـتی بــالاتــر از آن ...
بــرای آســمـان سَـقـفی مُــتـِصَـورنیـستـــــ ...
4 = چــیز استــــ کــه نـمیتـوان آنـها را بــاز گــرداند :
1 _ سنگــــــ
پس از رهــا کــردن !
2 _ حــرفـــــــ
پس از گــفـتن !
3 _ زمـــانــــــ
پس از گــذشـتن !
4 _ مـوقــعیتـــــ
پس از پـایـان یـافـتن !
برای پرواز به آسمانها،
منتظر نمان که عقابی نیرومند بیاید و
از زمینت برگیرد و در آسمانهایت پرواز دهد.
بکوش ؛ تا پـَر پـَرواز به بازوانت جوانه زند و بروید .
و بکوش تا اینهمه گوشت و پیه و استخوان سنگین را که :
چنین به زمین وفادارت کرده است،
سبک کنی وازخویش بزدایی...،
آنگاه به جای خزیدن، خواهی پرید.
در پرنده شدن خویش بکوش و این یعنی ؛
بیرون آمدن از زندانهای اسارت دنیـــا.
((دکتر علی شریعتی))
گل آفـتـابـگـردان بــه دنـبال خـورشـید در آســمان می گشت،
تــا انـرژی کسبـــ کــند...
نــاگـهان سـتاره هـا را دیـد...
کــه از زیــبائی او بــه وجــد آمــده بــودند ...
سـتاره هـا بــه او چـشـمکــــ زدند ،
گل زیــبــای آفــتـابـگردان ؛
از نــگاه ســتـاره هــا" ناراحت شد وَ سرش را پایین انداختـــــ.....
آری.....گـلهای زیــبا هیچ وقـتـــــ خـیـانتــــ نمی کنند...
روزی یک پادشاهی یک سنگ قیمتی داشت که آن را بر روی
انگشتری قرار دادند و پادشاه آن را به سنگتراشی سپرد و از
او خواست تا جمله ای بر روی آن بتراشد تا در زمان شادی
از یاد خدا غافل نشود و در زمان مشکلات و اندوه به یاد داشته
باشد که روز های خوش نیز وجود داشته است پس از چند روز
سنگ تراش به دربار شاه آمد و انگشتر را به او داد که روی
نگین انگشتر چنین نوشته بود:
ایـن نیــز بــگــذرد ...