مـــــــــــادرانـــــه !!!

و لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ

مـــــــــــادرانـــــه !!!

و لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ

رابـطـه رنــج و لـذتــــ...

      
 در زمان ها ی گذشته ،  
پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه ؛ 
عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. 
بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت ، 
ازکنار تخته سنگ می گذشتند.  
بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است نظم ندارد.  
حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ...  
با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط برنمی داشت .  
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ،  
نزدیک سنگ شد. 
بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود.....  
تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرارداد.  
ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ،  
کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. 
  
پادشاه در آن یادداشت نوشته بود : 
  
" هــر سَـد و مــانــعی می تـــوانــــد " 
 
یـکــ شـانـس بــرای تـغیـیر زنـدگـی انـسان بـاشد...